Labraka

Labraka

Labraka

Labraka

Labraka
Labraka
عکس های لابراکا
آرشیو
درباره لابراکا
لابراکا
زندگی مرگ آرزو هاست یا آرزوی مرگ..

در انحنای تنهایی خویش..

بین ماندن و رفتن ، بین بودن و نبودن..

حس گنگ و نامفهومی با معنایی به وسعت اندوه مرا در بر می گیرد و بغضی خاموش گلویم را می فشارد..

من رویای دیدنت را ، در زیر غبارهای مرگبار دیوانه وار حک کرده ام

و در پشت این حصار اندوه برای بودن بیهوده می جنگم

با اینکه میدانم در زیر خاطرات خاک خورده خویش میپوسم ، اما..

آری خوب می دانم که در سکوت و تنگنای رفتن از یاد میروم

میدانم که در چشم این رهگذران

غریبه و مهجور می مانم ، میدانم..

میدانم که نمی مانم..

اما چرا در تداومی مکرر

بیهوده این واژها را تکرار میکنم..؟

بیهوده..! بیهودگی چه واژه ی زیبایست !

تمام صبح بیهوده در بستر غلتیدن و زیر لب

آوازهای بیهودگی خواندن..

گلهای بنفشه را وحشیانه نوازش کردن

تمام روز علفهای هرزه را کندن..

وکنار پنجره اتاق رفتن

و برای رنگ پریده خورشید

و انجیرهای عقیم مغمومانه گریستن !

و چه ظالمانه..

زیر تابوت های به خواب رفته اسیرزندگی بودن

و از پشت این حصار تنهایی.. تمام روز به دور دست خیره شدن تمام روز بیهوده زیستن..

و شباهنگام با چشمانی مظطرب و دردناک نگاه خسته ی آسمان را به دار گناه آویختن !
 



دیدگاه
آخرین نوشته ها
پیوندها
لوگو
آمار وبلاگ
پادکست

اسکرول بار

ابزار وبمستر

ابزار هدایت به بالای صفحه