
لابراکا

ای کاروان آهسته ران
کآرام جانم میرود..
وآن دل که با خود داشتم
با دل ستانم میرود..
او میرود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان
کز دل نشانم میرود
در رفتن جان از بدن
گویند به هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن
دیدم که جانم میرود..
از : سعدی
دیدگاه شما