لابراکا
باز آی دلبرا ، که دلم بیقرار توست
این جانِ بر لب آمده ، در انتظار توست..
در دست این خمار غمت ، هیچ چاره نیست
جز باده ای ، که در قدح غمگسار توست..
ساقی به دست باش ؛ که این مست می پرست
چون خفته پا نشست و هنوزم خمار توست..
سیری مباد سوخته ای تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد..
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست..
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست..
از : ه.ا ، سایه
دیدگاه شما