لابراکا
من..
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق..
آخرین ، همسفر من
مثلِ تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی محض
ای دریغ از من..
که بیخود مثل تو
گم شدم ، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو..
که مثل عکس عشق
هنوزم داد می زنی تو آیینه ی من
وای.. گریه مون هیچ.. خنده مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ..
ای.. ای مثل من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی.. زمین و آسمون هیچ
در تو می بینم ، همه بود و نبود
بیا پر کن ، منو ای خورشید دلسرد
بی تو می میرم ، مثلِ قلب چراغ
نور تو بودی ، کی منو از تو جدا کرد..
از : زویا زاکاریان
دیدگاه شما