و این است سبک جدید زندگی ایده آل من :
شب ها دیازپام و صبح ها لورازپام و حجم سنگین معده ی مرا چیزی جز مرفین میسر نیست..
آری.. این منم پسری از نسل درد..
از نسل شیون های بی دریغ یک زن حامله در جاده ای تاریک..
از نسل چادرهای به گِل نشسته در سنگینیِ وزن حمل..
از نسل خواب های پر از واهمه ی درد ِ زا..
از نسل گریه های پر واهمه ی مادری بر عزای نطفه ای در بطن
از سر اجبار..
این چنین زار گریه های به خون نشسته ی مرا ، چیزی جز قلم نشاید..
و باورهای به گِل نشسته ی انبوه درون را ؛ چیزی جز سکوت نباید..
سکوتی نه از سر اجبار ؛ از سر مزاح.. مزاحی بر بایدهای مزحک بودن..
اینجا.. صدای خرناس پنجره ها از فرط خواب ، کر کرده است گوش آسمان را..
و باران هنگامه اش را بر سر قبر کودکی آوار می کند که بر سر چهار راهی مریم می فروخت..
مریمی به سرخی خون دل ؛ و معطر به بوی بی کسی..
آنچنان که مریمش پر کشید بند دلش پاره شد..
شب ار نبود آسمان به نحسی گامهایش اعتماد نمی کرد که دل پر خون را ؛ نوای ماندنش به خون نشاند..
اینجا.. نه دل توان ماندنی شاید.. نه تن ردای بودنی باید..!
آه ای نخستین درد.. چنین سرد بر جبین نشسته ای به کین چرا..؟
در دلواپسی پس کوچه ها..
تنها کوچه ها پس می زنند هوای بودن را..
و گرنه دلِ واپس زده را پس زدن نشاید..
در پیچ و خم زلف زر تاب خورشید شب..
گرمی معجر به تب نشسته کدامین باده این چنین شرم بسته بر پیکر خورشید شب..؟ که نه روی نماییدن دارد نه طاقت ماندن..
آه ای نخستین درد.. صدای سیال بودنت هنوز درونم را می سوزاند و تو هیچ مرا ندانی..
گمان زمانه بر باورت چرخید و چرخیدیم بر باوری هیچ ، که این صدای نخستین درد از کیست..؟
آه ای نخستین بار نگاه.. کور می باید دیدن.. مرا کجا دیدنی باید..؟
نگاره ها.. ستاره ها.. دسته دسته رقصیدند بر شرم گیسوانت تا تو را کرشمه ای شاید.. چنین خرامان مرو..
مرا.. رفتنت فسانه ایست نا شنیدنی..
بگو.. که این تقدیر بی حیا چگونه سرشته است مرا..؟
مرا شاید این چنین ؛ بایدی باید..
دیدگاه