

من..
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق..
آخرین ، همسفر من
مثلِ تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی محض
ای دریغ از من..

که بیخود مثل تو
گم شدم ، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو..
که مثل عکس عشق
هنوزم داد می زنی تو آیینه ی من
وای.. گریه مون هیچ.. خنده مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ..
ای.. ای مثل من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی.. زمین و آسمون هیچ
در تو می بینم ، همه بود و نبود
بیا پر کن ، منو ای خورشید دلسرد
بی تو می میرم ، مثلِ قلب چراغ
نور تو بودی ، کی منو از تو جدا کرد..
از : زویا زاکاریان
دیدگاه شما
باز آی دلبرا ، که دلم بیقرار توست
این جانِ بر لب آمده ، در انتظار توست..
در دست این خمار غمت ، هیچ چاره نیست
جز باده ای ، که در قدح غمگسار توست..
ساقی به دست باش ؛ که این مست می پرست
چون خفته پا نشست و هنوزم خمار توست..
سیری مباد سوخته ای تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه شیرین گوار توست
بیچاره دل که غارت عشقش به باد داد..
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست..
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست..
از : ه.ا ، سایه
دیدگاه شما