????
براي دلم ......
مارتين لوتر کينگ مؤسس کليساي ارتدوکس
و مبارز بزرگ امريکايي در کتاب خاطراتش مي نويسد :
روزي در بدترين حالت روحي بودم
فشارها و سختي ها جانم را به تنگ آورده بود
سر در گم و درمانده بودم
مستاصل و نگران ....
همراه با حالتي غريب که مانند روح بيجان و بي توان ادامه ميدادم
همسرم مرا ديد
نگريست و از من دور شد
چند دقيقه بعد با لباس سر تا پا سياه روي سکوي خانه ام نشست
دعا خواند و سوگواري کرد
با تعجب پرسيدم:چرا سياه پوشيد ه اي؟
چرا سوگ ميگويي؟
همسرم گفت:مگر نمي داني او مرده است!
گفتم چه کسي ؟
همسرم گفت:خدا، خدا مرده است!!!
با تعجب پرسيدم مگر خدا هم مي ميرد؟
اين چه حرفي است که مي زني؟
همسرم گفت رفتار امروزت بمن گفت که خدا مرد !
و من چقدر غصه دارم
حيف از آرزوهايم ....
اگر خدا نمرده پس تو چرا اينقدر غمگين و ناراحتي؟!!
او در ادامه مي نويسد:
در آن لحظه بود که گريستم، به زانو در آمدم
راست ميگفت
گويا خداي درون دلم مرده بود ...
و براي نااميديم از خداوند طلب بخشش کردم.....
????